جدول جو
جدول جو

معنی از بلو - جستجوی لغت در جدول جو

از بلو
از قلاع قدیمی در رامسر که به احتمال مارکوه امروزی است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از از بن
تصویر از بن
از ریشه، از بیخ، از اصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از از بنه
تصویر از بنه
ازبن، از بیخ، از ریشه، از اصل
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بَ)
از بر. (جهانگیری) (برهان). حفظ. (آنندراج) :
یک دم بمراعات دلم گرم نداری
یک ذره مرا رحمت و آزرم نداری
از مصحف تندی و درشتی نه همانا
یک سوره برآید که تو از برم نداری.
فتوحی مروزی.
اگر خود هفت سبع از برم خوانی
چو آشفتی الف بی تی ندانی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ رِ)
پهلوی و مصدر دوم آن بزشن، رهائی بخشیدن و نجات دادن. رستگاری بخشیدن. و از این مصدر است نامهای سبخت، چهاربخت، مرابخت، بختیشوع، یشوع بخت، سی بخت، هفتان بخت و مهبزد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
یاد. (مؤید الفضلاء). بیاد گرفتن. (برهان). بخاطر نگاه داشتن. (برهان) (غیاث). حفظ. (جهانگیری) (برهان) (مؤید الفضلاء از شرفنامه). ز بر. از بیر. از برم:
روزی هزار بار بخواندم کتاب صبر
چشمم نبست لاجرم از بر نمیشود.
خاقانی.
- از بر بودن و از بر داشتن، حفظ داشتن:
قول ایزد بشنو و خطش ببین
قول و خط من ترا خود از بر است.
ناصرخسرو.
وآنکه خاقان است از توران و زیر دست تست
روز و شب چون قل هواﷲ شکر تو دارد ز بر.
معزی.
- از بر خواندن، از حفظ قرائت کردن:
خواند همه شب نثار بزمت
الحمد چو قل هواﷲ از بر.
مجیر بیلقانی.
- از بر کردن و از بر بکردن، حفظ. استظهار. (تاج المصادر بیهقی). حفظ کردن. (آنندراج) :
هم فضل بکف کردی هم علم ز بر کردی
از فضل سپه داری وز علم حشر داری.
فرخی.
از بر عرش کند خطبۀ آن جاه و محل
هرکه از بر کند از شعر و ثنای تو خطب.
سنائی.
صبحدم از عرش می آمد سروشی عقل گفت
قدسیان گوئی که شعر حافظ از بر می کنند.
حافظ.
و رجوع به برم و بیر و ویر شود، بددل و ترسان شدن از کاری آغازیده و بازماندن از آن. بددل شدن و بازماندن از حاجت: ازاء عن الحاجه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ شُ دَ)
از سر. دوباره. مجدداً. بار دیگر. باز
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
از بیخ. ازریشه. از اصل، فشردن آنچه در جراحت بود تا آنکه بچسبد پوست آن و خشک گردد خون بر آن، دارو کردن تا به شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
ز بس. بسبب بسیاری:
ز کوه اندرآوردمش تازیان
خروشان و نوحه کنان چون زنان
ز بس نالۀ زار و سوگند اوی
یکی سست کردم من آن بند اوی
بر این جایگه بر، ز چنگم بجست
دل و جانم از جستن او بخست.
فردوسی.
و از بس تلبیس که ساختند و تضریب که کردند، کار بدان منزلت رسید که هر سالی چون ما را بغزنین خواندی... (تاریخ بیهقی). هیچکس را زهره نبود که سخنی گوید در این باب، چه سلطان سخت ضجر میبود، از بس اخبار گوناگون میرسید. (تاریخ بیهقی).
- از بسکه، از بسیاری که:
از بسکه در این راه رز انگورکشانند
این راه رز ایدون، چو ره کاهکشانست.
منوچهری.
از بسکه سینه کندم و ناخن در او نشست
چون پشت ماهی است سراپای سینه ام.
واله هروی، گران و بیحرکت کردن انباشتگی شکم کسی را: ازاءف فلاناً بطنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل. دارای 54 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ کُ بِ لِ)
میخائیل. ژنرال روس، مولد ریازان. وی در محاربات بین روسیه و ترکان ابراز لیاقت و ترکستان را فتح کرد. (1843- 1882 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس که در 163 هزارگزی شمال خاوری طبس واقع شده. کوهستانی و گرمسیر است و 15 تن سکنه دارد و باصطلاح محلی ’شاه بلو’نیز نامیده شود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از بن. از اصل.
- از بیخ افتادن و از بیخ برکنده شدن، انقعاث. انقعاف. انقعار. انجعاف. تقرب. (منتهی الارب).
- از بیخ برانداختن و از بیخ برکندن و برکشیدن و برآوردن، از بن برآوردن. (آنندراج). قلع. اقتلاع. اباحه. اسحات. اقتیاض. اقتتات. الحاف. تقریب. (منتهی الارب). رجوع به ترکیب از بن برآوردن و از بن برکندن ذیل از بن شود.
- ازبیخ برکنده،مستأصل.
- از بیخ عرب شدن، استنکاف کردن. انکار. حاشا کردن. تکذیب کردن. منکر شدن به تمام، سبب زندگانی یا سبب فراخی عیش و افزونی آن. (منتهی الارب) ، آنچه از نورد و سنگ و چرم و بوریای خرما که برای حفاظت حوض یا چاه باشد یا محل ریختن آب در حوض. (منتهی الارب). آنجا که آب در حوض رود. (مهذب الاسماء) ، قرن. اقران: فلان ازاء فلان، اذا کان قرناً له یقاومه. هم ازاؤهم، یعنی آنها اقران ایشانند، ازاء حرب، مقیم در جنگ، ازاء مال، نگهبان شتران. (منتهی الارب) ، در ازاء، بجای . عوض . بدل
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از بر. (جهانگیری) (برهان). بیاد گرفتن و حفظ. (برهان) (آنندراج).
- از بیر کردن، از بر کردن. (آنندراج) :
با عطارد بسرخامه سخن داند گفت
هر دبیری که بدیوان کند آنرا تقریر
از پی رسم درآموختن نامه کنند
نامۀ خواجه، بزرگان و دبیران از بیر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از از قبل
تصویر از قبل
از سوی از پیش از جانب از سوی از جهت
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره سوسنیها از دسته مار چوبه ها که ریشه اش خاصیت دارویی دارد. چون بگیاهان مجاور می پیچد ظاهرا با پیچکها اشتباه میشود. ساقه اش خاردار است بالکا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از نگو
تصویر از نگو
مهمیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از برم
تصویر از برم
از بر، از حفظ: (از مصحف تندی درشتی نه همانا یک سوره بر آید که تواز برم نداری) (فتوحی مروزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از بنه
تصویر از بنه
اص از اصل از بن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از بهر
تصویر از بهر
موجب و سبب و غرض: (و هیچ کاری نباشد و هیچ از بهری نباشد و آن از بهر محبوبست) (معرف بها ولد)، برای بخاطر (و گاه با (را) بکار میرود) : (رسم ناخفتن به روز است و من از بهر ترا بی سن باشم همه شب روز باشم با وسن) (منوچهری) (از بهر برزیگری را) (ترجمه تفسیر طبری ج 1 ص 46) (از بهر تصحیح اعتقاد اهل ایمان را) (کشف اسرار ج 1 ص 47) توضیح این کلمه زم اضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از بیخ
تصویر از بیخ
ازبن ازاصل از بنیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از بن
تصویر از بن
از ریشه از پایه از اساس از اصل، اص هیچ: (همی دید کش فر و برز شهی است و لیکن ندانستش ازبن که کیست) (اسدی) یا ازبک دندان. از بن گوش بطوع و رغبت بجد. یا ازبک گوش. کمال اطاعت و بندگی و خدمتکاری از ته دل و مکنون خاطر از بن دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از بس
تصویر از بس
بسبب بسیاری بس که: (و از بس تلبیس که ساختند و تضریب که کردند کار بدان منزلت رسید که هر سالی چون مارا بغزنین خواندی) (بیهقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از بر
تصویر از بر
از حفظ از حافظه. بر فراز روی بای فوق: (یکی آتشی بر شده تابناک میان باد و آب ازبر تیره خاک) (فردوسی)، توضیح این کلمه بدین معنی زم اضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از گل
تصویر از گل
ازگیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از بر
تصویر از بر
((اَ. بَ رِ))
بالای، برفراز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از از بر
تصویر از بر
((اَ بَ))
از حفظ، از حافظه، به یاد سپرده شده
فرهنگ فارسی معین
کنایه از افراد لاغر، ساقه ی خشک برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
میوه ی درخت بلوط
فرهنگ گویش مازندرانی
شکلک درآوردن با لب و دهان
فرهنگ گویش مازندرانی
لب بام
فرهنگ گویش مازندرانی
دوباره، گشنیز
فرهنگ گویش مازندرانی
شاید، ممکن است
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در نور
فرهنگ گویش مازندرانی
ردپا، نشانه، اثر
فرهنگ گویش مازندرانی